بی غراری

videos

۲

هزارتویی در آن اعماق هست؛ هزارتویی هزارنام و بی‌نام. می‌گویند نامش ذهن، روح، یا جان است، اما هرچه هست، به دهلیز آخرش که برسید، مینوتور انتظارتان را می‌کشد، مینوتوری با صورت خودتان و با نیم‌تنه‌ی خودتان و… مینوتور همیشه هم درنده نیست، خشمگین هم نیست؛ از هراس و به هوای امان به هزارتویش خزیده است. محبس مینوتور ایمن‌گاه اوست و هر معبرش به خراش دَرد و دُرد، زبانه‌ای یافته و تیز و تیغ‌دار شده است، تا کس بدان راه نیابد.

۳

چارچوب‌های آرسته به سوزن همان جهان ماست. جهانی که هرروز تنگ‌تر و بیمناک‌تر می‌گردد و گزند زندگانش روز از پی روز افزون‌تر می‌شود. بر همان لبه‌ای که تاریخ‌مصرف لحظه به سر می‌آید، سایه‌ی خاطره دراز می‌شود. زیر آفتاب بوتیا، سایه‌ی خاطر درد از همه درازتر است، چنان دراز که از لبِ دَمْ تا سرحدِ نیستی تیره و تاره می‌گردد.

وانگه که درون به برون آمیخت

۱

دنیای بیرون بی‌رنگ و تار است؛ همه‌چیز دندانه‌دار و همه‌کس مردد. بیمِ بی‌رنگی و تاری راه به دریای درون می‌برد و در آغاز، انگار بر کرانه‌ی این دریا خبری نیست، امیدی نیست، تشنگی هم نیست؛ در آغاز فقط کلمه است و آن بیم است… ناگاه مَد دیده به جزر ایده فرومی‌نشیند و حواس درهم می‌آمیزد؛ نهر دندانه‌ها و تردیدها و بی‌رنگی‌ها به دریا می‌ریزد و درد، چون آفتاب نیمه‌شب تابیدن می‌گیرد. سپس سکوت است و سرخوشیِ پس از درد؛ تور زربفت حیات از دنیای درون به دندانه‌های دنیای برون فرو می‌رود و همان‌گاه است که فاصله‌ی دو دم معنا می‌یابد.

 

Lili Ameri@2024